A panegyric poem (in Persian)

قصیده‌ای فارسی در مدح یکی از متموّلان یهودی بامیان از سالهای اولیۀ قرن پنجم هجری

 

پژمان فیروزبخش

قدیم‌ترین اشعار فارسی که جز چند بیت باقی همه از عهد سامانی است به واسطۀ نسخ خطی بسیار متأخّر به ما رسیده است. از دفاتر شعر و دواوین شاعران عهد غزنوی نیز هیچ دست‌نوشتی از همان روزگار به دست نیامده است و نسخ خطی انگشت‌شمار فارسی که از قرن پنجم در اختیار داریم همه کتب دینی و علمی‌اند.[1] نخستین نمونۀ تاریخ‌داری که از طرز کتابت شعر فارسی می‌شناسیم ابیات پراکنده‌ای است که در یگانه نسخۀ خطی کتاب ترجمان البلاغه (نسخۀ خطی شمارۀ 5413 مجموعۀ فاتح در کتابخانۀ سلیمانیه، کتابت 507ق) در مقام شاهد برای صنایع ادبی آورده شده. از این کتاب که بگذریم، فعلاً قدیم‌ترین نسخۀ موجود از یک کتاب شعر، نسخه‌ای از فخری‌نامۀ سنایی غزنوی (به شمارۀ 1672 مجموعۀ بغدادلی وهبی در کتابخانۀ سلیمانیه، کتابت 552ق) است.[2] آنچه در این یادداشت به حضور خوانندگان معرفی می‌شود قصیده‌ای است که در ثلث اول قرن پنجم سروده شده و به کتابت درآمده و عجالتاً مکتوب شعری دیگری کهن‌تر از این سراغ نداریم.[3]

بخشی از اوراق و اسناد فارسی و فارسی یهودی که در ابتدای قرن حاضر در افغانستان یافت شد و طی دو مرحله در سالهای 2013 و 2016 به کتابخانۀ ملّی اسرائیل راه یافت، بازماندۀ بایگانی یک خانوادۀ دولتمند یهودی است که در اواخر قرن چهارم و نیمۀ اول قرن پنجم در بامیان می‌زیستند.[4] نام دو تن از افراد این خانواده در میان اسناد مکرّراً به چشم می‌خورد، یکی ابونصر یهودا بن دانیال که پیداست بازرگان و ملّاک معتبری بوده و دیگر پسرش ابوالحسن سیمنطوف. قصیدۀ موضوع بحث ما در مدح همین شخص اخیر است.[5]

ms heb 8333 734ie15954165

Ms.Heb.8333.7 (NLI)

این قصیده بر چهار ورق کاغذ نوشته شده است.[6] بر روی اولین ورق و در پشت آخرینشان یادداشتهای متفرّقۀ عمدتاً مالی به فارسی (به هر دو خط عربی و عبری) آمده و جز پشت ورق اول، یعنی آغاز قصیده، که 6 سطر دارد، بر پشت و روی اوراق دوم و سوم هر بار 4 سطر نوشته شده است. بیت آخر قصیده بر روی ورق چهارم در 2 سطر کتابت شده و بنابرین آن صفحه سه بیت دارد. قصیده بیست و یک بیتی است و ساختار آن تفاوتی با قصاید مشابه زمان خود ندارد.[7] با این حال یک وجه اهمیتش آن است که نمونه‌ای از شعر غیر درباری از زمان سلطان محمود یا مسعود غزنوی و از مردم عادی بامیان یا بلخ در اختیار ما می‌گذارد. اغلاط موجود در متن، اصلاحات شلختۀ کاتب و شکل ضبط قصیده همه حاکی از آن است که کسی جز شاعر، شاید خود ممدوح، آن را جهت ثبت شخصی یادداشت کرده است. این چهار ورق نیز یا اوراقِ جداشده از یک دفترند (دفتری که از حاشیۀ بالایی دوخته بوده)، یا به احتمال کمتر از اصل «فرد» بوده‌اند.

نام شاعر نه در قصیده ذکر شده و نه در جای دیگر؛ اما نام ممدوح هم در صدر قصیده و هم در متن آمده است. شاعر که گویا مدتی می‌شده سراغی از میره سیمنطوف نگرفته بوده، در مخارج مهمانان خویش درمانده و این قصیده را در طلب پول سروده و عرضه داشته است.

نظر به کهنگی دست‌نوشتۀ این قصیده، بعضی فوائد زبانی که معمولاً به مرور دهور در نتیجۀ استنساخهای مکرّر از بین می‌روند، در آن قابل ملاحظه است. یکی از مهم‌ترین آنها املای «او» (سطر 13) برای حرف عطفِ o در آغاز مصراع، در کنار «و» در مواضع دیگر (با همان تلفظ o در سطرهای 8، 10، 12 و غیره) است. املای کهنۀ «او» (یا «ا» که در دیگر اسناد این بایگانی دیده می‌شود) تقریباً از اواخر قرن پنجم در رسم‌الخط فارسی جای خود را به «و» داده است. شواهدی از این دست (س 13: او کفِّ میره بکردارِ ابرِ باران شد) معلوم می‌کند ابیات و مصاریعِ مبتدا به حرف ربطِ «و» را در متونی چون شاهنامه (مثلاً: چو دارا بدید آن زِ دل دردِ اوی/ و ریزان سرشک از رخِ زردِ اوی[8]) باید چگونه خواند.[9] مطلب دیگر وجود ذال فارسی در زبان مردمان بلخ و بامیان در آغاز قرن پنجم است. کاتب اگرچه همیشه دالهای بعد از مصوت را به شکل ذال ننوشته، اما از آنجا که در نقطه‌گذاری بسیار سهل‌انگار است و مثلاً «نبیذ» یا «خذلان» عربی را هم «نبید» و «حدلان» نوشته (در سطرهای 21، 24)، معلوم می‌شود به احتمال قریب به یقین این قبیل دالها را ذال تلفظ می‌کرده. او حتی کلمۀ «مرذم» (س 22) را هم با ذال نوشته و چنین امری، یعنی به بیان فنی‌تر سایشی شدنِ d بعد از نیم‌مصوتِ r، باز هم در اسناد همین مجموعه سابقه دارد. کاربرد «فزونی آمدن» به جای «فزون آمدن» در سطر 19 نیز جالب توجه است. در سطر 24 نیز فعل ماضی «شد» گویا به جای فعل دعایی به کار رفته و مؤیّد قرائت «بُدی» به جای «بَدی (< بادی)» در شاهنامه است.[10]

از نکات رسم‌الخطیِ قابل ذکر باید به گذاشتن نقطه زیر حرف ر برای تمایزش از ز (سطرهای 9، 10، 11، 13، 15 و غیره)[11]، گذاشتن یک ح کوچک زیر همین حرف برای تمایزش از حروف مشابه (سطرهای 11، 12، 16) و گذاشتن یک خط کوتاه اریب روی حرف س (سطرهای 5، 9، 11) اشاره کنم. کاتب نقش‌نمای اضافه را در پایان کلمات مختوم به های ناملفوظ با ی بزرگِ کامل نوشته است (س 11: قبله‌ی، س 18: قطره‌ی).

تنها تغییری که اینجا در رسم‌الخط متن داده شده ضبط سه حرف پ چ گ به شکل امروزی آنهاست و افزودن مد به حرف آ. بسیاری از کلمات در اصل بی‌نقطه یا کم‌نقطه‌اند. این بی‌نقطگیها فقط در مواضعی که قرائت کلمه قطعی نیست ذکر شده است. در ثبت دال و ذال تغییری در نوشتۀ کاتب نداده‌ام. بعضی حرکات حروف را هم نفهمیدم چیست و برای همین منعکس نکردم.[12] نشانه‌هایی که در تصحیح متن به کار رفته بدین قرار است:

... یک کلمه ناخوانده

[ ] محل پارگی کاغذ

 (؟) قرائت کلمه‌ای که پیش از آن آمده قطعی نیست

< > افزودۀ مصحّح برای تسهیل قرائت

/ / برای افزودن شمارۀ دست‌نوشته در پایان هر صفحه

1. یمدح الشیخ الفاضل

2. الظریف سیمنطو[13] بن ابی‌نصر

3. بن دانیال

4. اطال الله فی عز بقاه وکب اعدَاه

5. کسی نپرسد کین عاشق از چه گریان شد/ که هر دو چشمم همْتای ابر نَیْسان شد

6. نه زآب دیده همی آتش دلم بمرَد/ نه زآتش دلم این آب دیده نقصان [شد] /7پ/

7. [در آ]ب غرقه و ... ... آتش .../ [                              ] بریان (؟) [شد]

8. [             ] بزردی نزار و زار و ضعیف/ چو جان بی تن یا چون تنی که بی جان شـ[ـد]

9. بسا کسا که مرا گفت که این چرا نمرد/ نمیرد آنکس کز چشم مرگ پنهان شد

10. مرا که نه تن و نه جان چگونه بیند مرگ/ تنم چو عشر عشیر از یکی[14] سپندان شد /10ر/

11. چه حیله سازم الا که پیش میره شوم/ که میره قبله‌ی جای امیدوَاران شد[15]

12. کریم و حر و نکوکار میره سیمیطوف[16]/ که جای‌گَاه سخا و قرین (؟) احسان شد

13. [...] خلایق چون کشت‌زار نوروز است/ او کف میره بکردار ابر باران شد

14. [           ] را امید او کف تو است (؟)/ چنانک مصر امید گروه کنعان شد /10پ/

15. نه زان قِبل را دِیر آمدم [بـ]ـخـ[ـدمت تو] / [که] من رهی را از خدمتت پشیمان شد

16. از آنک طاقت این مَدْح تو ندارم هیچ/ بزور مُورچه با حرب[17] شیر نتوان شد

17. کسی که شعر برد[                   ] / کِه دَار خرما زیذر بسوی کرمان شد

18. کذام شکَّر از اینجا ٮٮاز (؟) عسکر شد/ .[.. ...]ـذ کزْ بلخ باز مکران شد /9ر/

19. وَلیک قطره‌ی باران بروی دریا بر/ اگر فزونی ناید کِه گفت نقصان شد

20. امیذِ مَن بکفِ (؟) جود میره امروز[ست]/ کِه میزبانم و خلقی بخانه مهمان شد

21. نبیذ باید بسیار سیم و میوه (؟) .../ اگرچه وعده گذشتست <و> کار خلقان شد

22. مرَا فریضه (؟) کنونست و ٮو[              ]/ که ٮوٮٮست[18] (؟) که مرذم بدو گروکان شد /9پ/

23. ز فضل وز کرم و دولت تو نیست عجب/ اگر ز فر تو این کار من بسامان شد

24. بقای عمر تو بادا بشادکامی و عز/ ولی بشادی اعدا خِزی و خذلان شد

25. کسی نپرسد کین سٮر[19] (؟) از چه گریان شد

26. که هر دو چشمم همتای ابر نیسان شد

27. ...[20]

 

[1]  از قرن پنجم فعلاً چهار نسخۀ خطی تاریخدار می‌شناسیم:

- کتاب الابنیة عن حقایق الادویة، از ابومنصور موفق بن علی الهروی، نسخۀ خطی شمارۀ A. F. 340 در کتابخانۀ ملّی اطریش، به خط اسدی طوسی، مورّخ شوّال 447ق.

- شرح التعرّف لمذهب التصوف، از ابوابراهیم اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، نسخۀ خطی شمارۀ N. M. 1959. 207 در موزۀ ملّی کراچی، مورّخ شوّال 473ق.

- هدایة المتعلّمین فی الطب، از ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری، نسخۀ خطی شمارۀ Pers. C. 37 در کتابخانۀ بادلیان آکسفورد، مورّخ ربیع‌الاوّل 478ق.

- معانی کتاب اللّه تعالی و تفسیره المنیر، از ابونصر احمد بن محمد الحدادی، نسخۀ خطی شمارۀ 209 بخش خزینۀ امانت کتابخانۀ کاخ موزۀ توپقاپی، به خط عثمان بن حسین الورّاق الغزنوی، مورّخ 484ق.

[2]  اوراق پراکنده‌ای از یک نسخۀ خطی مثنوی وامق و عذرای عنصری که در ساخت مقوای جلد نسخه‌ای از یک متن عربی در موضوع وقوف قرآنی (مورّخ رمضان 526) به کار رفته بوده، به طور حتم قدیم‌تر از این نسخۀ خطی فخری‌نامه است و محتملاً در نیمۀ دوم قرن پنجم کتابت شده. برای دیدن این اوراق بنگرید به: ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری، مثنوی وامق و عذرا، با مقدمه و تصحیح و تحشیۀ محمد شفیع، به سعی و اهتمام احمد ربّانی، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1967م.

[3]  در میان اوراق مکشوفه از واحۀ ترفان در ترکستان چین دو ورق‌پاره حاوی ابیاتی از مثنوی بلوهر و بوذاسف و قصیده‌ای فارسی به خط مانوی هست که به اعتقاد والتر هنینگ بازمانده از زمان رودکی است. نک:

W. B. Henning, “Persian Poetical Manuscripts from the Time of Rūdakī,” A Locust’s Leg: Studies in Honour of S. H. Taqizadeh, ed. by W. B. Henning and E. Yarshater, London, Percy Lund, Humphries & Co., 1962: 89- 104.

[4]  اسناد تاریخدارِ به‌دست‌آمده از بایگانی ایشان محدود به سالهای 395 تا 430ق است.

[5]  دربارۀ این مجموعه که به Afghan Genizah موسوم گشته است، از جمله نک:

Ofir Haim, “What is the “Afghan Genizah”? A short guide to the collection of the Afghan Manuscripts in the National Library of Israel, with the edition of two documents,” Afghanistan 2, no. 1, 2019: 70- 90.

این قصیده اول بار با این مشخصات به چاپ رسیده است:

Olga Yastrebova, “A Panegyric Poem dedicated to Abū al-Ḥasan Siman-Tov,” in Life in Medieval Khorasan: A Genizah from the National Library of Israel. Exhibition Catalogue, St Petersburg, 2019: 40-47, 132-135.

[6]  به شماره‌های ثبت Ms.Heb.8333.7=34, Ms.Heb.8333.9=34, Ms.Heb.8333.10=34, Ms.Heb.8333.14=34. ابعاد این اوراق به طور متوسط 165 در 245 میلی‌متر است.

[7]  جز اینکه شاعر بیت مطلع را با اندک تغییری در مقطع قصیده تکرار کرده است. شاعر همچنین کلمۀ قافیۀ «نقصان» را که در بیت دوم به کار رفته بار دیگر در بیت پانزدهم آورده است.

[8]  ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1386، 5: 558. بسامد این ساخت در هزار بیتِ دقیقی در شاهنامه بسیار بیشتر از سخن خود فردوسی است. در سخن فردوسی این ساخت غالباً محدود به ترکیبات «و گر»، «و دیگر» و «وز (پیش از کلماتِ مبتدا به مصوت بلند مانند آن، این، او)» می‌باشد. پیداست که فردوسی استعمال حرف عطف در آغاز بیت و مصراع را خوش نمی‌داشته.

[9]  البته باید توجه داشت که این قرائت را نمی‌توان به تمام بافتهای آوایی یا ترکیبات تسرّی داد. مثلاً در همین قصیده (س 19) «وَلیک» آمده که نشان دیگری است برای آنکه دریابیم قرائتِ «وُلیکن» در شاهنامه خطاست.

[10]  برای آگاهی بیشتر در این باره، نک: مسعود راستی‌پور، «بدو گفت شاها انوشه بدی، یکی از ساختهای ناشناختۀ فعل دعایی در شاهنامه»، گزارش میراث، دورۀ دوم، ش 5- 6 (پیاپی 72- 73)، آذر- اسفند 1394.

[11]  چنین رفتاری با حرف د نکرده است.

[12]  مثلاً حرکتی که در ورق 9پ در سطرهای 19، 20 و 21 زیر کلمات «نقصان»، «مهمان»، «اگرچه» و «کار» گذاشته شده است.

[13]  چنین است در اصل.

[14]  اصل: ٮک.

[15]  چنین است در اصل.

[16]  چنین است در اصل.

[17]  اصل: بحرب.

[18]  ظاهراً «نوبتیست».

[19]  ممکن است بتوان آن را «سیو» هم خواند و در این صورت باید گوشۀ چشمی بدین عبارت که در تاریخ سیستان (به تصحیح ملک‌الشعراء بهار، تهران، مؤسسۀ خاور، 1314: 22) در وجه تسمیۀ سیستان آمده، داشت: «سیو مردِ مرد را گفتندی بدان روزگار و سیستان بدان گویند که همیشه آنجا مردان مرد باشند.»

[20]  ارتباط این کلمه با قصیده روشن نیست.