Jews in old Ghor and Bamiyan (in Persian): Part 1
یهودیان در غور و بامیان قدیم
(قسمت اول)
شواهد و مدارک مکتوب نشان میدهد که یهودیها از زمانههای قدیم در سرزمینی که امروز به نام افغانستان یاد میشود، حضور داشتهاند. در شهرهای بزرگی مثل کابل، هرات، قندهار، غزنی و جلال آباد تا سالهای پسین، تعدادی از یهودیان عملا دیده میشدند. عبادتگاههای یهودیان در هرات، هنوز هم وجود دارد. در دورانی که به نام عصر طلایی اسلام یاد میشود، در بخشهای بسیاری از جهان اسلام، افراد یهودی دیده میشدند و در مواردی در کارهای علمی و دیوانی، نیز سهم داده میشدند.
دوران حاکمیت آل شنسب یا سلالۀ غوری، یکی از دورههای معروف تاریخ خراسان قدیم است. غوریها یا لااقل شاهان غوری، چنان که از قراین برمیآید، مدارای بیشتری در امور مذهبی داشتند. روایات تاریخی نشان میدهد که در سایۀ این شکیبایی مذهبی، غیرمسلمانان، از جمله یهودیان، در قلمرو حاکمیت غوریها حضور داشتند و به زندگی خود ادامه میدادند. در مورد حضور یهودیها در غور و بامیان قدیم و در کل در باب حضور یهودیها در افغانستان امروز یا ایران شرقی، مطالب و مقالاتی به نشر رسیده است. در افغانستان و به زبان فارسی اما تا جایی که نگارنده بررسی کرده است، تحقیق جامع و کامل و گستردهای توسط محققان داخلی به نشر نرسیده است. مقالات و تحقیقاتی که به زبان انگلیسی نشر شده، مردم افغانستان و حتا تعدادی از محققان و پژوهشگران داخلی، غالبا از آن اطلاعی ندارند، لذا این نوشته سعی دارد، نکاتی را برای این مخاطبان در اینجا طرح کند. برخی محققان افغانستانی مانند عزیز احمد پنجشیری و کسان دیگر که ضمن نگارش تاریخ غور، اشارۀ مختصری به حضور یهودیان در غور داشته اند، هدف اصلی تحقیقشان، بحث یهودیان نبوده و لذا با اشارۀ مختصر، از موضوع عبور کرده اند. از طرف دیگر اشاراتی که در منابع مختلف کهن فارسی، در مورد یهودیان در مناطق غور و بامیان شده است، این اشارات و قراین پراکنده است و در مقالۀ واحد، ارایه نشده است. در مورد حضور یهودیان در غور و بامیان سوالهای متعددی است که نیاز به پاسخ دارد. آیا یهودیهایی که در غور و بامیان زندگی میکردند مردم عادی و معمولی بودند یا تاجران و اهالی فن و حرفه. این یهودیان به صورت دوامدار در این منطقه ساکن بودند، یا به صفت مسافر و رهگذر و کوتاه مدت، در این محلات دیده میشدند. این نوشته در صدد است که با اتکاء به منابع موجود پرسشهای فوق یا لااقل بخشیهای از آنها را بررسی کند. مقاله ممکن است برای محققانی که در مورد تاریخ یهودیان خراسان و ایران شرقی، در دانشگاهها و مراجع اکادمیک غربی پژوهش کردهاند، کاملا بدیع و تازه نباشد، اما برای مخاطبان فارسی زبان در افغانستان، نکات جدیدی ارایه میکند. نگارنده امیدوار است گردآوری شواهد و قراین مختلف از منابع کهن فارسی تا اسناد غور و بامیان که در حدود نیمۀ قرن بیستم از افغانستان بدست آمدهاند، حتا برای مخاطب اینجا نیز پنجرۀ تازهای بکشاید و قراین و شواهد مختلف را در نوشتۀ واحد و مرتبط بهم، پیشکش کند. از جانب دیگر نوشتۀ حاضر، شاید نتواند به تمام سوالهایی که در باب زندگی و حضور یهودیان در افغانستان مرکزی وجود دارد پاسخ بگوید، اما اطمنان دارد که یک مقدار اطلاعات و معلومات جدید در مورد حضور آنها، مطرح میکند که به خاطر آگاهی مردم، به ویژه برای مطالعات بعدی، مفید و راهگشا خواهد بود.
بررسی منابع کهن و جدید، نشان میدهد که در باب حضور و زندگی یهودیان در غور و بامیان قدیم، شواهد، نشانهها و قراین واضحی وجود دارد. در اینجا به صورت مختصر به آنها اشاره میشود.
۱- قصه امیر بنجی و بازرگان یهودی
منهاج السراج جوزجانی (متولد ۱۱۹۳) در طبقات ناصری (تألیف ۱۲۵۹) که یگانه کتاب تاریخ نزدیک به دربار غوریان شمرده میشود، از حضور یک تن بازرگان یهودی پرده برمیدارد که هنگام منازعۀ خانواده شنسبی و خانواده شیس، در باب امارت غور، نقش بازی میکند. گرچه تا کنون سندی برای اثبات وقوع این داستان به دست نیامده است -که بعدتر به آن اشاره خواهد شد- اما مطابق گزارش جوزجانی، امیر بنجی بن نهاران (حدود ۷۶۷) و امیر شیس بن بهرام برای گرفتن فرمان امارت غور، رهسپار دربار هارونالرشید، خلیفۀ عباسی میشوند. مطابقِ روایت جوزجانی، «بازرگانی بود در آن دیار، یهودی و آن بازرگان را با امیر بنجی محبتی بود و او سفر بسیار کرده بوده و به تجارت رفته و حضرت ملوک اطراف دیده و آداب درگاه ملوک و سلاطین شناخته… با امیر بنجی همراه شد و مقصود و مطلوب را معلوم داشت. امیر بنجی را گفت اگر من تو را ادبی تعلیم کنم و معرفت و مراتب درگاه خلافت تلقین واجب دارم تا بدان سبب امارت و ایالت غور حوالۀ تو شود، با من عهد بکن که در کل ممالک (تو) به هر موضع که خواهم جمعی از بنی اسرائیل و تابعان مهتر موسا را -علیهالسلام- جا دهی تا در پناه تو و ظل حمایت ملوک و فرزندان تو آرمیده باشند. بنجی نهاران با آن تاجر بنی اسرائیل عهد کرد که چون شرط نصیحت و تعلیم آداب ملوک و درگاه خلافت مرا تعلیم کنی، جمله ملتمسات تو به وفا رسانم… چون از جانبین عهد مستحکم گشت، او را آداب ملوک و خدمت درگاه سلاطین دارالخلافه تعلیم دادن گرفت و به جهت او لباس قبا و کلاه و موزه و زین، استعداد سواری و کاربستن اسلحه، تلقین و تفهیم و مهیا و مرتب میکرد، چنانچه منازع او شیش [شیس] بن بهرام را از آن جمله هیچ معلوم نبود تا چون به دارالخلافه رسیدند و شیش [شیس] بن بهرام همچنان با لباس مختصر غوریانه در رفت و امیر بنجی نهاران با لباس امیرانه و مهترانه و استعداد و آداب به حضرت خلافت آمد…» (ص، ۳۲۵- ۳۲۶).
در نهایت هارونالرشید بعد از ملاقات و گفتوگو با امیر بنجی، گفت «امامت غور، حوالۀ او باید فرمود و پهلوانی ممالک غور، حوالۀ شیس بن بهرام باید کرد» (ص، ۳۲۶). این روایت را شاه محمود محمود (ص، ۵۸) و مستمند غوری (ص، ۲۲۷) و مورخان بسیار دیگر نیز در کتابهای خود نقل کردهاند که منبع همه، همین طبقات ناصری است. نکتۀ مهمی که در این مورد وجود دارد، این است که آیا قصه و داستانی که جوزجانی اینجا روایت کرده، یک واقعیت تاریخی است یا افسانه و داستان ساختگی. روایت دیگری نیز که جوزجانی در مورد شجرۀ آل شنسب از رستم و زال و فریدون اساطیری، مطرح میکند، مشخص است که سند تاریخی ندارد. مورخانی که در قدیم، برای خانوادههای سلطنتی تاریخ مینوشتند، به منظور اعتباربخشی بیشتر به آن خانواده، به چنین شجرهنامههای افسانوی و ساختگی توسل میجستند که یا واقعیت تاریخی نداشت و یا لااقل سندی برای اثبات آن موجود نبود. معلوم نیست که قصۀ امیربنجی و تاجر یهودی واقعیت دارد یا افسانه و جعل است، اما چیزی که مهم و راهگشا است، این است که وقتی جوزجانی چنین حکایتی را در تاریخ خود آورده، نشان میدهد که از نظر مردم و از نظر مولف کتاب، کمک خواستن امیر غور از یک یهودی، امر باورپذیر و ممکنی حساب میشده است. اینکه در زمان جوزجانی چنان داستانی امکان عملی داشته و از نظر مردم قابل قبول بوده، لااقل بیان میکند که در روزگار جوزجانی حضور یهودیها در غور، موضوع محالی نبوده و خواننده، آن را عجیب و غیرقابل باور نمیدانسته است. نکتۀ دیگر در این قصه، بحث تاجر بودن آن یهودی است. یهودیها در افغانستان در منابع معاصر نیز اشاره شده است که به تجارت و یا گاهی هم به طبابت مشغول بودهاند. پس شاید بتوان از این تذکر نتیجه گرفت که یهودیان با تجارت و حرفه، ارتباط داشتند و این نکته بیش از پیش حضور آنها را توجیه میکرد.
۲- نظامی عروضی و اسحاق یهودی
نظامی عروضی سمرقندی در کتاب مجمعالنوادر (تالیف ۱۱۴۲ – ۱۱۴۳) که به «چهار مقاله» مشهور است، حکایت دیگری میآورد که وجود یهودیان را در غور و بامیان به شکل واضحتری نشان میدهد. نظامی عروضی عملا در دربار سلطان حسامالدین علی غوری که حاکم بامیان است، حضور دارد و روایت او، از مسموعات و افسانههای مردمی که بهصورت کتبی یا شفاهی باشد نیست، بلکه او در کتاب، چشمدید و تجربه زیستۀ خود را بیان میکند و طبعا روایتش موثق و قابل اعتماد است. او میگوید:
«در آن تاریخ که منِ بنده در خدمت خداوند ملکالجبال بودم… از مهترزادگان شهر بلخ… امیر عبید صفیالدین ابوبکر محمد… روز عید فطر بدان حضرت پیوست…» (ص، ۸۱).
سپس روایت میکند که آن شاهزاده از شنیدن نام نظامی خوشحال میشود و چون میبیند که این نظامی، آن نظامی مورد نظر او نیست، میگوید، آن نظامی، شاعر بسیار خوبی است، اما این نظامی را من نمیشناسم، حالا او هم باید فیالبدیهه شعری بسراید تا ببینیم که چگونه شاعری است. سرانجام نظامی در مورد نظامیها بدیهتا نظمی میسراید که مورد توجه شاه و شاهزادۀ مهمان قرار میگیرد.
«روی پادشاه خداوند، عظیم بر افروخت… مرا تحسین کرد و گفت: کان سرب ورساد ازین عید تا به عید گوسفندکشان به تو دادم عاملی بفرست. چنان کردم و «اسحاق یهودی» را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار میگداختند، در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید» (ص، ۸۴). نظامی با لحن بسیار عادی و معمولی میگوید، اسحاق یهودی را از طرف خود فرستادم تا سهم مرا از آن معدن، تحویل بگیرد. این لحن نشان میدهد که یهودیها در زندگی مردم غور و بامیان به صورت عادی حضور داشتهاند و کارکردن یهودیها و حتا مسوولیت گرفتن آنها، برای مردم غور، حساسیتبرانگیز نبوده است و یهودیان مثل دیگران، آنجا کار و زندگی میکردهاند. این نکته که از میان افراد ممکن بسیار، او اسحاق یهودی را میفرستد نشان میدهد که یهودیهای ساکن ایران شرقی، در مورد مسایل محاسبه و دفتر و مالیات و مدیریت، انسانهای متخصص و اهل فنی بودهاند. از طرف دیگر او نام این یهودی را نیز به صراحت ذکر میکند و نشان میدهد که این اسحاق یهودی، آدم شناخته شده و معروفی بوده است.
۳- سنگ قبرهای یهودیان در منار جام
۸۴ لوحه سنگ قبر که از قریه کُشکک در چند صد متری جنوب منار جام و در حوالی شهر فیروزکوه، پایتخت تابستانی غوریان، به دست آمده، شاهد دیگری است که حضور یهودیان را در غور قدیم نشان میدهد. اکثر این لوحهها متعلق به میانۀ قرن دوازدهم، تا سال ۱۲۲۰ میلادی هستند و نام هیچ زنی در میانشان نیست. لوحهسنگها توسط محققان و باستانشناسان غربی کشف و بازخوانی شده است و مورخان افغانستانی نیز در کتابهای تاریخی، آن را گزارش کردهاند. از میان اینها، پروفسور عزیز احمد پنجشیری در «جغرافیای تاریخی غور» (تالیف۱۹۸۱) در این مورد، میآورد:
«چیزی که در سالهای اخیر توجه دانشمندان اروپایی را به خود جلب نموده، منطقۀ کُشکک میباشد که در آنجا زمانی قبرستان یهودیان قرار داشته است. از اینجا تا سال ۱۹۷۳ میلادی به تعداد ۸۴ لوحهسنگ به دست آمده است» (ص، ۲۴۲).
قدیمیترین لوحه -مکشوفۀ سال ۱۹۷۳- مورخ ۱۰۱۲ میلادی و جدیدترین آن مورخ ۱۲۲۰ میلادی، یعنی دو سال قبل از ویرانی فیروزکوه به واسطه اوکتای، پسر چنگیزخان، میباشد. هشت لوحه مکشوفه سال ۱۹۷۳ توسط اویگن لودویک رپ (Eugen L. Rapp) در دانشگاه ماینز (Mainz) مورد مطالعه قرار گرفت و در سال ۱۹۷۵ راجع به آن در «سالنامهای به نام دوستان پوهنتون (دانشگاه) ماینز در آلمان مقالهای به نشر رسید» (همان، ۲۴۳). البته پنجشیری این مطلب را از مجله آریانا، شمارۀ اول، سال ۱۹۷۵ برگرفته است که به قلم غلام جیلانی داوری، نوشته است. مورخان دیگر از جمله مستنمد غوری نیز (ص، ۲۲۶) به نقل از پنجشیری و پژواک، این مسأله را بازتاب دادهاند. متاسفانه، مورخان افغانستان که اطلاعاتشان در این مورد، بر مبنای ترجمۀ پژوهشهای دانشمندان غربی استوار است، متن و متحوای سنگنبشتهها و لوحهها را تذکر ندادهاند. اما روزنامه اطلاعات روز در مقالۀ جنیزه افغانستان؛ کشف وسوسهانگیز در مورد یهودیان قرون وسطایی بامیان که در ۲۰۱۸ نشر شده است در مورد این سنگ قبرها نوشته است که اولین سنگ قبر در سال ۱۹۴۶ توسط واژهشناس فرانسوی «اندره دپونت سامر» منتشر شده است و در آن نام شخص، تاریخ فوت و جملاتی مانند «باغ عدن قرین رحمتش باد» و «بندۀ خدا ترس» و نقل قولهای از کتاب مقدس ذکر شده است. معلومات موجود نشان میدهد که نامهایی که در این سنگ قبرها آمده، همه مردان و ظاهرا به طبقات بالایی جامعه ارتباط دارد. آیا این نکته نشان میدهد که یهودیهای مقیم غور و بامیان، تاجران و صنعتگران مسافر بودند که در این منطقه بدون فامیل و خانواده و زن و بچه زندگی میکردند یا اینکه فقط کسانی این امکانات را داشتند که برای خود سنگ قبر بسازند که از توانایی مالی مناسبی برخوردار بودند. ساختن سنگقبر و حکاکی و نوشتن روی آن نیز به خصوص در هشت صد سال قبل امر آسان و ارزانی نبوده است. لذا بعید نیست که فقط آدمهای بزرگ و مهم جامعه این امکان را داشتند و مردم معمولی نمیتوانستند برای خود سنگ قبر درست کنند. حتا امروزه نیز در غور، اکثریت قبرها بدون سنگنوشته، هستند و فقط آدمهای مهم و طبقات بالا و خانوادههای آنها میتوانند برای مردگان خود، سنگ قبر درست کنند. سنگ قبرهای کنونی در غور و بامیان از کابل و هرات وارد میشود و هزینۀ نسبتا زیادی دارد.
ادامه دارد...